سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف همینطوری

سلام دوستای عزیزم

نمیدونم چند شبه که سراغ وبلاگم نیومدم 

خوب مسافرت بودم

اصلا یک کاری می کنیم وقتی که مسافرت هستم جزو روزهایی که بخام مطلب بذارم نیست

بچه ها امروز دو تا اتفاق بد برام افتاد که فقط پیامهای کانال اخترشناسی سوپرنوا تونست بهم تسلی بده حال میگم چرا..

اول بگم که در زندگی دردهای گرانی برای زنها هست که اگر به کسی نگن میمیرن. همیشه باید یک نفر باشه که بهش اصل قضیه رو بگن و با تمام جزئیات تعریف کنن و اونهم در جواب بهشون دلداری بده و بگه گوه خورده طرف... تو کارت کاملا درست بوده... مشکل بقیه است..

این دوست من تو زندگی سارا است..

اما اگر درد و ناراحتی یا آبروریزی ای پیش بیاد که به سارا هم حتی نشه گفت چی

خیلی عجیبه به سارا زنگ زدم گوشی رو که بر نداشت هیچی اصلا دیگه بهم زنگ هم نزد... نگرانش شدم.. 

نمیدونم شاید الکی فکر می کردم زنگ زدم که حالش رو بپرسم در واقع در ناخودآگاه این پا و این پا می کردم که بگم بهش چی شده..

خلاصه امروز روز آخر کلاسم تو دانشگاه بود

کسی نمیدونه من دارم میرم دانشگاه جز چند نفر معدودی..

آخه من این دانشگاه رو اصلا دوست ندارم و مجبوری دارم میرم..

کله سحر مطلبی که کار کرده بودم رو سریع ریختم رو فلش و رفتم سر کلاس

طبق معمول دیر رسیدم و استادم چشم غره رفت انگار مدرسه است..

یکی از بچه ها ارائه داده بود و من رفتم که سمینارمو بذارم

آخ حتی نوشتن این کلمات برام سخته که بگم چی شد...

من گاو اصلا یادم نبود که تو اون فلش گوهی چه چیزها که نریخته بودم

دیگه خودتون تا تهش رو بخونید

نظم هم که نداشتم خیر سرم الهی که بمیرم همینجوری یلخی مطلب رو ریخته بودم و پیداش نمیکردم...

یعنی کسی فهمید اون ویدیوها چی بودن؟؟؟؟

از اوسگلترین فرد کلاس که کلا تعطیله پرسیدم اون که بو برده بود وای به حال بقیه..

...

و اما ساعت بعد

یکی از اخلاقهای من در دوره فوق لیسانس این بود که کلا حتی یک جلد کتاب هم نخریدم کمپین نخریدن کتاب و انبار کردن اون رو ایجاد کردم و خودم هم فقط توش عضوم یک وسواس عجیبی برای اتلاف کاغذ و کپی هم دارم و نحوه درس خوندنم اینطوره که همه بچه ها میریزن خونه من و من از طریق کتابهاشون درس رو بهشون توضیح میدم که یاد بگیرم اونقدر کتاب جلوم نبوده و از بغلدستی نگاه کرده بودم که وقتی هم کتاب قرض گرفتم طبق عادت به بغل دستی نگاه می کردم..

استاد رخساری گفت یعنی چی تو چرا الان جلسه آخر کتاب نداری

کل ترم نداشتی

این کارت توهین به منه..

خلاصه مگه ول میکرد 

به خدا ول نمیکرد

میدونم خیلی دل اصغری خنک شد

اصغری یک پسریه تو کلاسمون که تیپش بدک نیست میخواست مخ منو بزنه باهام کارهای بد بکنه و بعد هم ولم کنه..

البته هیچ وقت اینها رو به زبون نیاورده همه حدسهای خودمه (بله ما اعتماد به نفسمون اینطوریه) چون خیلی خیلی با من بده و حتی جواب سلام هم نمیده

میدونم اصغری که خیلی دلت خنک شد شاگرد خوب خوبه کلاس اینطوری استاد عنش کرد...

حدس میزنم با یکی از دخترهای کلاس رو هم ریخته

حتما امشب چت می کنن و پسره بهش میگه آخ چه کیفی کردم که استاد بهرامی رو عن کرد...

تازه یک اتفاق جالب هم افتاد

یک تست بود که غلط طراحی شده بوده و بچه ها باید میگفتن که چه غلط تخصصی داره

مشکل تست این بود که در خودش غلط گرامری داشت و رد گزینه میشد

اون گزینه که غلط گرامری داشت an man بود استاد گفت بله دیگه ما که ان من نداریم من هم گفتم استاد عن من داریم زیادم داریم... هیچکی نخندید ولی خودم تا یک ربع ریسه میرفتم ...

به خدا تا پیش از امروز من شاگرد برتر کلاس بودم.. 

خودم رو به بیخیالی میزدم امشب و همش وسط کار دنبال سرگرمی بودم و میزدم فیلم بد نگاه می کردم یا هوس یک ساندویچ هات داگ با پنیر فراوان می کردم که بخورم در حالیکه اصلا گشنم نبود این رفتارها 

یعنی اینکه من عصبی هستم خودم می فهمیدم هوس یک همچین غذای پر کالری کردن دلیلی جز اعصاب نداره... به قول زنعموم از اعصابه خواهر.. از اعصابه

اما پیام گروه سوپر نوا آرومم کرد

چند تا اختر شناس  کشف کرده بودن در سال 1982 که زمین و مشتری به صورت هم تراز قرار می گیرند و به خاطر گرانش خیلی بالا زمین لرزه های خیلی وحشتناک اتفاق میفته که این پیش بینی کلا اشتباه بود...

این نشون میده علم که هیچی کلا همه چی الکیه به خدا ما آدمها الکی داریم کسب علم میکنیم چیزهایی که فردا نقض میشن.

و من اینطور خودمو آروم کردم آخه این کلاس من تو این دنیای به این بزرگی که ناسا میاد توش زر بیخود میزنه چی حساب میشه که من بخام ناراحتش باشم...

(نرگس بهرامی:بیدار) برم بکپم بسه از بس بیدار بودم